قصه ی یک قطره عسل | فایل صوتی و متن و پاسخ ( جواب ) سوال ها | درس دوازدهم فارسی خوانداری ششم ابتدایی | دوستی و مشاوره | درس و مدرسه ( مومکا )

درس و مدرسه ( مومکا ) – متن داستان و فایل صوتی و مفهوم و پاسخ ( جواب ) سوالات قصه ی یک قطره عسل درس دوازدهم کتاب فارسی پایه ششم ابتدایی تقدیم شما میشود. امید است که از آن بهره گرفته و استفاده لازم را ببرید.
درس دوازدهم فارسی پایه ششم ابتدایی | دوستی و مشاوره (پاسخ فعالیت ها و درک مطلب و دانش زبانی) |
گام به گام فارسی ششم | درس دوازدهم : دوستی و مشاوره
دانلود رایگان متن و فایل صوتی و مفهوم و پاسخ ( جواب ) سوالات داستان ( قصه ی ) ” یک قطره عسل ” از درس دوازدهم فارسی ششم ابتدایی
گوش کن و بگو (صفحهی ۸۷ کتاب درسی فارسی خوانداری ششم)
به قصهی « یک قطره عسل » با دقّت گوش دهید و سپس درباره ی پرسش های زیر گفت وگو کنید.
دانلود و پخش فایل صوتی قصه ی یک قطره عسل – درس دوازدهم کتاب فارسی خوانداری ششم – دوستی و مشاوره – صفحه ۸۷ کتاب درسی
متن داستان ( قصه ی ) ” یک قطره عسل ” ( درس دوازدهم فارسی ششم دبستان ) نوشته مهدی آذر یزدی – صفحه ی ۸۷ کتاب درسی فارسی ششم
یک روزی بود و یک روزگاری. یک مرد شکارچی بود و یک سگ شکارچی تربیت شده داشت که به او کمک می کرد. سگ شکاری سگی بود لاغر اندام با دستها و پاهای باریک و بلند که از هر حیوانی تندتر می دوید و همینکه شکارچی فرمان میداد سگ خرگوشها و آهوها را دنبال می کرد و آنها را می گرفت و پیش صاحبش می آورد یا هر وقت شکارچی مرغی چیزی را با تیر می زد سگ می دوید و پیش از اینکه شکار بمیرد آن را زنده نزد شکارچی می رسانید.
یک روز مرد شکارچی با سگش به شکار رفت و در دنبال آهویی گذارشان به کوهستانی افتاد که خیلی سبز و خرم بود و در پستیها و بلندیها درختها و گلها و علفهای فراوان روییده بود و در آن کوهستان به غاری رسیدند. شکارچی نگاه کرد دید در اطراف غار زنبورهای عسل پرواز می کنند و از شکاف یک سنگ قطره قطره عسل میچکد. فهمید زنبورهای عسل در شکاف سنگها خانه دارند و اینطور که معلوم است مدتهاست پای انسانی به آنجا نرسیده و عسلهای زیادی جمع شده و لابلای سنگها از عسل لبریز شده و از شکاف سنگها عسل جاری شده و روی خاک خشک می شود.
مرد شکارچی از دیدن این وضع بسیار خوشحال شد و با خود گفت: «اگر هیچکس دیگر گذارش به اینجا نیفتد تا مدتی از زحمت شکار راحت می شوم و هر روز می آیم قدری از این عسل به شهر میبرم و میفروشم و با آن زندگی می کنم و تا مدتها این عسل تمام نمی شود زیرا دامنهٔ کوه و صحرا پر از گل و سبزه است و زنبورها که در اینجا وطن دارند خیلی زیاد هستند و کارشان هم ساختن عسل است.» تنها مشکلی که در میان بود هجوم زنبورها بود. اما در دنیا هیج کاری بی زحمت نیست. شکارچی لباسهای خود را محکم بست و صورت خود را با پارچه ای پوشاند و با احتیاط کوزه هایی را که برای آب همراه داشت از عسل پر کرد و به شهر برگشت و عسل را برای فروش به بازار برد و سگش هم همراهش بود. شکارچی به یک دکان بقالی نزدیک شد و گفت: «قدری عسل خالص دارم میخواهم بفروشم.»
مرد بقال کوزهٔ عسل را گرفت و کمی از آن را چشید و گفت: «آفرین بر تو و بر این عسل ! من همیشه چند جور عسل موجود دارم، عسلی دارم که خودم آن را از دهات می آورم و تصفیه می کنم و موم آن را جدا می کنم و عسل خالص را میفروشم، عسل دیگری دارم که آن را با مومش از کند و خارج می کنند و می آورند و می خرم و همانطور با موم میفروشم، عسل دیگری هست که تصفیه شده می آورند و جداگانه خرید و فروش می کنم و گاهی شربت قند و مربا با آن مخلوط کرده اند و مشتریهای عسل شناس آن را نمی پسندند، عسلهای خالص هم که از هر ولایتی می آورند مزهٔ مخصوص دیگری دارد اما این عسل از همهٔ آنها بهتر است، از عطر آن و مزهٔ آن معلوم است که عسلی خالص است و از ولایتی آمده که گلها و گیاهان آن معطر بوده است. من آدم با انصافی هستم و این عسل را از قیمت فروش بهترین عسل هایم گرانتر می خرم. فقط میخواهم قول بدهی که هر چه عسل داری همیشه برای من بیاوری.»
شکارچی خوش دل شد و گفت: «بسیار خوب، قول می دهم. من با هیچکس دیگر صحبت نکرده ام و عسل هم بسیار دارم، اگر بدانم که عسل را به قیمت حسابی خریده ای و مرا مغبون نکرده ای هر روز یک کوزه از همین عسل برایت میآورم.»
مرد بقال خوشحال شد و کوزهٔ عسل را در ترازو گذاشت و آن را وزن کرد و بعد خواست عسل را در ظرف دیگر بریزد و کوزهٔ خالی را هم بکشد و وزن خالص عسل را معلوم کند.
این بقال در دکان یک راسو داشت که آن را به جای گربه نگاه داشته بود تا موشهای دکان را بگیرد و موقعی که میخواست عسل را در ظرف دیگر بریزد یک قطره عسل روی زمین چکید و راسو که مواظب کار بقال بود فوری جلو دوید تا عسل را از زمین بلیسد. در این هنگام سگ شکاری که همراه مرد شکارچی بود و از اول از دیدن راسو ناراحت شده بود به راسو حمله کرد و گردن راسو را گاز گرفت و خون از گردن راسوجاری شد.
مرد بقال که به راسوی خودش خیلی علاقه داشت از حملهٔ سگ شکاری عصبانی شد و ناسزاگویان دست دراز کرد چوب قپان را برداشت و با یک حرکت محکم بر فرق سگ کوبید و سگ گیج شد و بیهوش افتاد. مرد شکارچی که سگ خود را بسیار عزیز می داشت اوقاتش تلخ شد و کوزهٔ عسل را برداشت و بر سر مرد بقال شکست. مرد بقال فریادی زد و از هوش رفت، همسایهٔ روبروی بقال که این ماجرا را دیده بود بازاریها را خبر کرد و گروهی اطراف مرد شکارچی را گرفتند و شروع کردند به کتک زدن و ناسزا گفتن. درد شکارچی هم که خود را در برابر آنها تنها دید کارد شکاری خود را از کمر کشید و چند نفر را زخمی کرد و داد و فریاد بلند شد و در این حال پاسبانها سر رسیدند و مرد شکارچی و چند نفر از بازاریها را گرفتند و پیش داروغه بردند و گفتند: «این مرد بازار را شلوغ کرده و اینها با او گلاویز بودند.»
داروغه از یکی یکی تحقیق کرد و گفت: «بروید ببینید مرد بقال زنده است یا نه.» خبر آوردند که بقال سالم است سرش کمی زخم شده و چیزی نیست. داروغه همه را پیش قاضی فرستاد و گفت: «هر چه قاضی بزرگ رأی بدهد اجرا می شود.»
قاضی از مرد بقال و صیاد و همسایهٔ بقال و دیگران سرگذشت دعوا را پرسید و بعد گفت: «راسو حیوان است و میخواست یک قطره عسل بخورد، راسو را نمی توان مجازات کرد. سگ هم حیوان است و به راسو حمله کرده است، سگ را هم نمیتوان مجازات کرد. اما مرد بقال اگر اندکی گذشت و صبر و تحمل داشت سگ را هلاک نمی کرد و اگر شکارچی هم اندکی گذشت و انصاف داشت مرد بقال را نمی زد چون تقصیر از خودش بوده که سگ شکاری را به بازار آورده. مردم هم به طرفداری از همسایهٔ خود جمع شده اند و اگر مرد شکارچی را کتک زده اند به خیال خودشان از همسایهٔ آشنای خود دفاع کرده اند و مرد شکارچی هم از ترسش کارد را کشیده و به خیال خودش از جان خود دفاع کرده. ما می توانیم همه را جریمه کنیم و مجازات کنیم زیرا هر کدام وقتی ظلمی از کسی دیدند باید به داروغه و حاکم مراجعه کنند و نباید خودشان اختلاف کوچک را بزرگ کنند: حالا آیا کسی شکایت دارد؟» از میان حاضران هیچکس حرفی نزد. قاضی گفت: «گناه شما همه نادانی است و تا وقتی مردم بیسواد و نادان و عوام هستند هر روز این چیزها پیدا می شود. اگر مردم همه باسواد و وظیفه شناسی باشند آن وقت شکارچی سگ شکاری را بی قید و بند به بازار نمی آورد و مرد بقال به جای گربه در دکان راسوی تربیت ناپذیر نگاه نمی دارد و اگر سگی به راسوی حمله کند با چوب قپان سگ را نمی کشد بلکه به قاضی مراجعه می کند و تاوان آن را می گیرد و دعوا تمام میشود. و اگر سگی کشته شد یک انسان کوزه ای را بر سر انسان دیگر نمی کوبد بلکه به حاکم مراجعه می کند و قیمت سگ را مطالبه می کند. وقتی شهر داروغه و محتسب و حاکم و قاضی دارد همهٔ این اختلافها تا کوچک است حل میشود اما عیب بزرگ جهل و نادانی است. همهٔ جنگها و دعواها از اول کوچک است و مردم نادان آنها را بزرگ می کنند. این دعوا هم از یک قطره عسل شروع شده است و چون صیاد که باعث این فتنه بود سگش را از دست داده و کسی هم شکایتی ندارد همه را مرخص می کنم.»
پاسخ ( جواب ) سوال های متن داستان ( قصه ی ) ” یک قطره عسل ” ( درس دوازدهم فارسی ششم دبستان ) نوشته مهدی آذر یزدی – صفحه ی ۸۷ کتاب درسی فارسی ششم
۱- سگ شکاری از نظر ظاهر چه ویژگی هایی داشت؟
لاغر اندام با درست ها و پاهای باریک و بلد
۲- شکارچی چگونه به وجود عسل پی برد؟
دید در اطراف غاز زنبور های عسل پرواز میکندد و از شکاف یک سنگ قطره قطره عسل میریزد.
۳- شکارچی با دیدن عسل چه تصمیمی گرفت؟
تصمیم گرفت که هروز به آنجا برود و قدری از این عسل ها را بردارد و به شهر ببرد و بفروشد.
۴- شکارچی چگونه موفّق شد که کوزه اش را از عسل پر کند؟
لباس های خود را محکم بست و صورت خود را با پارچه پوشاند و با احتیاط کوزه اش را پر کرد.
۵- مرد بقّال پس از چشیدن عسل چه گفت؟
آفرین بر تو و این عسل
۶- مرد بقّال چگونه وزن عسل درون کوزه را به دست آورد؟
با ترازو آن را وزن کرد
۷- علّت شکسته شدنِ سرِ مرد بقّال چه بود؟
هنگامی که بقال میخواست عسل را در ظرف دیگری بریزد، یک قطره عسل بر روی زمین ریخت، راسو فوری جلو دوید تا عسل را از زمین بلیسد، سگ به راسو حمله کرد و گردنش را گرفت، مرد بقال با چوب بر سر سگ کوبید و سگ بیهوش بر زمین افتاد، شکارچی عصبانی شد و کوزهی عسل را بر سرِ مرد بقال شکست.
۸- چرا قاضی گفت: «سگ و راسو را نمی توان مجازات کرد؟»
چون سگ و راسو حیوان هستند و نمی توان آن ها را مجازات کرد
۹- باسوادی و وظیفه شناس بودن چه سودی دارد؟
آن وقت شکارچی سگ شکاری را بی قید و بند به بازار نمیآورد و مرد بقال به جای گربه در دکان راسوی تربیتناپذیر نگاه نمیدارد و اگر سگی به راسوی حمله کند با چوب قپان سگ را نمیکشد بلکه به قاضی مراجعه میکند و تاوان آن را میگیرد و دعوا تمام میشود.
۱۰- چگونه میتوان از دعوا و زد و خورد پیشگیری کرد؟
باید علم و دانایی خود را بالا ببریم چرا که همه جنگ ها و دعوا ها از اول کوچک است و مردم نادان آن را بزرگ می کنند.
👈 دانش آموزان و همراهان گرامی جواب سایر درس های کلاس ششم و تمامی مباحث هر درس، به صورت کامل در سایت موجود می باشد، برای دسترسی کافیست درس موردنظر را در گوگل سرچ کرده و در انتهای آن عبارت «مومکا» یا «درس و مدرسه» را نیز اضافه کنید.
🙆 اگر سوال یا پیشنهادی در رابطه با این درس داری، کافیه به انتهای این مطلب مراجعه کرده و هر چه دوست داری بنویسی.
لینک صفحه های مهم و مرتبط و پیشنهادی سایت |
صفحه وب سایت درس و مدرسه ( مومکا ) در آپارات – ورود به صفحه صفحه وب سایت درس و مدرسه ( مومکا ) در اینستاگرام – ورود به صفحه صفحه وب سایت درس و مدرسه ( مومکا ) در تلگرام – ورود به صفحه کتاب فارسی نگارش ششم ابتدایی ( سال تحصیلی ۱۴۰۰-۱۳۹۹ ) – دانلود کتاب فارسی خوانداری ششم ابتدایی ( سال تحصیلی ۱۴۰۰-۱۳۹۹ ) – دانلود صفحه مربوط به مطالب فارسی خوانداری ششم ابتدایی – ورود به صفحه صفحه مربوط به مطالب فارسی نگارش ششم ابتدایی – ورود به صفحه ورود به وب سایت درس و مدرسه ( مومکا ) – ورود به صفحه ثبت نام در وب سایت درس و مدرسه ( مومکا ) – ورود به صفحه |
بدک نیست .فقط استقلال. پرسپولیس
سوال ۶ روننوشتین
عالی بو دستتون دردنکنه
ه
عااااااااااآااااااللللللللللیییییییی
من عاشقم عاشق پرسپولیس
هایااااا عالی ههههه
از نظر من آدم باید یک عشق اول داشته باشه که حالا بعدش پدر، مادر،درس و…می دانید کسی که عشق اولش پرسپولیس نباشه آدم نیس .
عالی بود ممنونم
پرسپولیس
عالیییییییی بود💙
کیا استقلالی(عشق💙) هستند🤔
من که پرسپولیسی هستم
عالی
عالی ممنون
سلام خوب بود😕
ممنون
خیلی خوب بود
خیلی خو ب و عالی بود
😻😻😻😻😻😻😻😻
خیلی عالییییی بود ممنون از این داستان 😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊
عالی
خیلی خوب و عالی است😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀
سلام
من کلاس ششمی هستم
این متن
بسیار خوب و آموزنده بود
درسته زیاد بود ولی همه ی آنــــــــــرا خواندم
مـــــمـــــنــــ🙏🏻ــون
خیلیزیاده
خوببود
خیلی خوب بود انصافی
😊😊😊😊😊
یعنی چی
چقد دونبال این بودما
خیلی که اسوته پیدا کردنش
نه وولا